گاهی با خودم میگویم:چه فرقی میکند؟دوری،دوری است.حالا گیرم یک خیابان باشد یا یک شهر یا یک قاره.
برای دلداری است؟ نمیدانم. گاهی که دلم برای کسی تنگ میشود، فکر میکنم دوست دارم حالا پهلویم بود، شیراز باشد یا ساوه یا سعادتآباد یا کانادا چه فرقی میکند؟
باید کنارم باشد که نیست.
برای دوستانم خوشحالم، میروند دنبال زندگی جدید، تجربههای جدید، رنگهای بیشتر، دانشگاه بهتر.
خبر پذیرش را که میدهند میگویم وای چه خوب...به لحظههای دلتنگی فکر نمیکنم، به اینکه حالا هر وقت دلم تنگ شد، سریع میپرم طرف تلفن و صدای سعیده را میشنوم. حداقل اینجا که روز باشد ساوه هم روز است.
نمیتوانم به همین راحتی به ساحل زنگ بزنم.نمیتوانم مسیج بزنم:دلم برات تنگ شده الاغ، بریم بیرون؟
دوری کش میآید، دلتنگی کش میآید...مساحتش از شهر و خیابان میشود قاره و کشور.
دلم اینقدر بزرگ نیست، جای این همه دلتنگی را ندارد...
سلام دوست خوبم:
وب خیلی جالبی داری خوشحال می شم به من سر بزنی
مریم! مریم! من چی کار کنم؟ تو هستی با یاسمین که وقتی می گی الاغ بهش می فهمه چه قدر دوستش داری. من نیستم، با آدم هایی که نیستن که بهشون بگم الاغ... و بفهمن چه قد دوستشون دارم
مریم هر یک نفر که می رود فکر می کنم دیگر طاقت ندارم و بعد دوباره کس دیگری را بدرقه می کنم. من تکه تکه تکه شده ام
یادتونه اون روز . که ب ـ ب روبه ساحل گفتی تو شهر کتاب. که گفتی شیرینی دانمارکی های جلسه رو خودتو مامانت پختین؟
شب قدر، شب احیای خویش، با دم مسیحایی دعاست؛
شبی است که باید قدر خویش را بشناسی، تقدیر خویش را رقم بزنی
و خویشتنِ جدید را با قلم توبه و جوهر اشک ترسیم کنی.
سلام...
چرا آدمیزاد از انتقاد بدش میاد؟
منتظر دیدگاه ارزشمند شما خواهم بود...
// طاعت قبول و التماس دعا //
اگه با تبادل لینک موافید خبرمون کنید لینکتون کنیم...
چقدر راست بود!
غصه آوره و فراری هم ازش نیست. ولی من یه دوست دارم که اگه ازم دور بشه تیکه تیکه میشم:(