موقع خندیدن گونههایش چال میافتد. یکی،دو نفر یکی،دو بار بهش گفتهاند وقتی میخندی شبیه فرشتهها میشوی. از وقتی این را شنیده به هر چیز مربوط و نامربوطی میخندد:
- خوب هستین مهری خانم؟
مهری خانم میخندد: والا چی بگم.
- اینها رو چند گرفتین؟
مهری خانم میخندد: مفت.
- چی ریختین توی این؟ مزهی خاصی میده.
مهری خانم میخندد: بگم باورت نمیشه، زنجفیل.
مردم چپ چپ نگاهش میکنند. وقتی توی خیابان به آدمها تنه میزند و با خنده می گوید" اوا ببخشید" چپ چپ نگاهش میکنند.
وقتی میرود بقالی و یادش میرود در یخچال بستنیها را ببندد و پشت دخل چپ چپ نگاهش میکنند، میخندد. وقتی توی تاکسی پول خرد ندارد و اول صبح پنج تومنی میدهد به رانندهای که چپ چپ نگاهش میکند، میخندد.
مهریخانم مادر و پدر ندارد، بچه و شوهر ندارد، خواهر و برادر ندارد، دوست صمیمی ندارد.
هیچ کس تا حالا عاشق مهری خانم نشده. هیچ کس تا حالا صدایش نکرده:مهری جانم.
هیچ کس تا حالا از سلیقهاش تعریف نکرده، از اینکه چه خوب رومیزی ها را با طرح مبل هایش ست کرده، هیچ کس تا حالا به مهری خانم نگفته چه قلب مهربانی داری تو.
هیچ کس نمیداند مهری چهارشنبه ها عصر میرود موسسه زبان نزدیک خانه. هر ترم را سه بار میخواند و توی کلاس خجالت میکشد جلوی بقیه حرف بزند، معلم که صدایش میکند می خندد و میگوید:با ما بودین؟
برایش مهم نیست معلم سی بار بگوید:نو پرشین. مهری خانم هر پنج دقیقه یک بار زیر گوش بغل دستی پچ پچ می کند:تراش داری؟ پاک کن داری؟ صفحه چنده؟ اینی که گفت،به فارسی چی میشه؟
بغل دستی کفری میشود و جلسهی بعد جایش را عوض میکند.
مهریخانم شبها، وقتی النگوهایی که زمانی مال مادرش بوده را درآورد و رد قرمز روی دستش را ماساژ داد، وقتی غذای از ظهر مانده را گرم کرد و خورد و اضافهاش را ریخت پشت پنجره، وقتی هی توی آینه تمرین لبخند زدن کرد و گونههایش چال افتاد و سرخ و سفید شد...بعد از همهی اینها، یک آه بلند میکشد.
مهری خانم آه میکشد و گونههایش چال نمیافتد و گاهی مینشیند گریه هم میکند، که نکند این ترم هم بیفتد و چرا بغل دستی دوستش ندارد و نکند پولش تمام بشود و اگر یک روزی فلج شد کی مواظبش است؟
مهری خانم بلند میشود، چراغها را خاموش میکند، لباس خوابش را میپوشد و میگوید:فدای سرت مهری، به جاش چال گونه داری.
آدم یک و آدم دو میتونن زوجی خوشبخت باشند !
همینو بگیریم واسه اون آقاهه کارمند بانک، هم با هم خوب جفت و جور میشن، هم یه عروسی اینجا می افتیم!!
همین عیدی که بعد از ماه رمصانِ که اسمش نمیدونم چیه خوب موقعی هست...به سلامتی انشالله مهری خانوم هی میخنده 24ساعته شبانه روز مرد جورابِ پشمی پوش هم هی با یک دستمال بزرگ عرق های پیشانیش رو خشک میکنه و..
قصه آدم ها هیچ وقت کهنه نمی شود همیشه چیزی هست که ما را بکشاند به دنبالشان.
بهت لینک دادم خوشم امد از زاویه دیدت!
منم یه مهری اینطوری میشناسم اما اون بیچاره چال گونه هم نداره .....حالا ...واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی منم گاهی بدجنس می شم میخوام بزنم تو سر خودم و ...............
آن لحظه که قلبت به خدا نزدیک است
آن لحظه که دیده ات ز اشکی خیس است
یاد آر مرا که محتاج دعایت هستم
email:ali.man62@yahoo.com
خیلی غمگین بود......غمگین ترم کردی...
بی صبرانه منتظر آدم سومم! یعنی اونم مثل این دو تا تنها و یه جورای خیلی بدی حیوونکیه؟!!!