آدم ها-۲

موقع خندیدن گونه­هایش چال می­افتد. یکی،دو نفر یکی،دو بار بهش گفته­اند وقتی می­خندی شبیه فرشته­ها می­شوی. از وقتی این را شنیده به هر چیز مربوط و نامربوطی می­خندد:

- خوب هستین مهری خانم؟

مهری خانم می­خندد: والا چی بگم.

- این­ها رو چند گرفتین؟

 مهری خانم می­خندد: مفت.

- چی ریختین توی این؟ مزه­ی خاصی می­ده. 

مهری خانم می­خندد: بگم باورت نمی­شه، زنجفیل.

 مردم چپ چپ نگاهش می­کنند. وقتی توی خیابان به آدم­ها تنه می­زند و با خنده می گوید" اوا ببخشید" چپ چپ نگاهش می­کنند.  

 وقتی می­رود بقالی و یادش می­رود در یخچال بستنی­ها را ببندد و پشت دخل چپ چپ نگاهش می­کنند، می­خندد. وقتی توی تاکسی پول خرد ندارد و اول صبح پنج تومنی می­دهد به راننده­ای که چپ چپ نگاهش می­کند، می­خندد. 

 مهری­خانم مادر و پدر ندارد، بچه و شوهر ندارد، خواهر و برادر ندارد، دوست صمیمی ندارد.

هیچ کس تا حالا عاشق مهری خانم نشده. هیچ کس تا حالا صدایش نکرده:مهری جانم.

هیچ کس تا حالا از سلیقه­­اش تعریف نکرده، از اینکه چه خوب رومیزی ها را با طرح مبل هایش ست کرده، هیچ کس تا حالا به مهری خانم نگفته چه قلب مهربانی داری تو.

هیچ کس نمی­داند مهری چهارشنبه ها عصر می­رود موسسه زبان نزدیک خانه. هر ترم را سه بار می­خواند و توی کلاس خجالت می­کشد جلوی بقیه حرف بزند، معلم که صدایش می­کند می خندد و می­گوید:با ما بودین؟

برایش مهم نیست معلم سی بار بگوید:نو پرشین. مهری خانم هر پنج دقیقه یک بار زیر گوش بغل دستی پچ پچ می کند:تراش داری؟ پاک کن داری؟ صفحه چنده؟ اینی که گفت،به فارسی چی می­شه؟

بغل دستی کفری می­شود و جلسه­ی بعد جایش را عوض می­کند.

مهری­خانم شب­ها، وقتی النگوهایی که زمانی مال مادرش بوده را درآورد و رد قرمز روی دستش را ماساژ داد، وقتی غذای از ظهر مانده را گرم کرد و خورد و اضافه­اش را ریخت پشت پنجره، وقتی هی توی آینه تمرین لبخند زدن کرد و گونه­هایش چال افتاد و سرخ و سفید شد...بعد از همه­ی اینها، یک آه بلند می­کشد.

مهری خانم آه می­کشد و گونه­هایش چال نمی­افتد و گاهی می­نشیند گریه هم می­کند، که نکند این ترم هم بیفتد و چرا بغل دستی دوستش ندارد و نکند پولش تمام بشود و اگر یک روزی فلج شد کی مواظبش است؟

مهری خانم بلند می­شود، چراغ­­ها را خاموش می­کند، لباس خوابش را می­پوشد و می­گوید:فدای سرت مهری، به جاش چال گونه داری.

نظرات 8 + ارسال نظر
پسرک مزخرف سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:41 ق.ظ


آدم یک و آدم دو میتونن زوجی خوشبخت باشند !

فیلسوف سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ب.ظ

همینو بگیریم واسه اون آقاهه کارمند بانک، هم با هم خوب جفت و جور میشن، هم یه عروسی اینجا می افتیم!!

پسرک مزخرف سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ


همین عیدی که بعد از ماه رمصانِ که اسمش نمیدونم چیه خوب موقعی هست...به سلامتی انشالله مهری خانوم هی میخنده 24ساعته شبانه روز مرد جورابِ پشمی پوش هم هی با یک دستمال بزرگ عرق های پیشانیش رو خشک میکنه و..

zolalparast چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ق.ظ http://zolalparast3.blogspot.com/

قصه آدم ها هیچ وقت کهنه نمی شود همیشه چیزی هست که ما را بکشاند به دنبالشان.

بهت لینک دادم خوشم امد از زاویه دیدت!

نپرس چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:20 ب.ظ

منم یه مهری اینطوری میشناسم اما اون بیچاره چال گونه هم نداره .....حالا ...واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی منم گاهی بدجنس می شم میخوام بزنم تو سر خودم و ...............

علی پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ق.ظ

آن لحظه که قلبت به خدا نزدیک است
آن لحظه که دیده ات ز اشکی خیس است
یاد آر مرا که محتاج دعایت هستم
email:ali.man62@yahoo.com

شادی پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:12 ب.ظ

خیلی غمگین بود......غمگین ترم کردی...

پیمان جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 ب.ظ http://sepehrdad.blogfa.com

بی صبرانه منتظر آدم سومم! یعنی اونم مثل این دو تا تنها و یه جورای خیلی بدی حیوونکیه؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد