مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر

هیچ وقت دلم اینقدر نوشتن نمی خواسته که امشب،که الان.همای دارد می خواند:یاران هوار،مردم هوار،از دست این دیوانه یار،از کف بدادم اعتبار...

دلم می خواهد بروم،نمی فهمم چرا هیچ کدام از این جاده ها سهم من نیست.سهم من از رفتن فقط اتوبوس های بی آر تی است که پشت چراغ قرمز می مانند و می مانند و آفتاب با تمام زورش پهن می شود روی شیشه هایش...

اصلا چرا رفتن؟بیا شجاع باشیم،بیا نترسیم و بگوییم که رفتن نه،فرار.

نمی توانم فرار کنم..سنگینم،به قدر بیست و دو سال زندگی سنگینم.چهار،پنج تا دفتر خاطرات سیاه کرده ام،بیست و دو دوره قبض موبایل برایم آمده،سه تا آلبوم عکس دارم،امروز یک جعبه گیره کاغذ و صابون گلیسیرین و دستمال جیبی خریده ام و فردا می خواهم بروم بلوز خنک بخرم و گلدانی که دارد خشک می شود را ببرم مریض خانه ی گلها و کتاب خواب خوب بهشت را بخرم و فرندز سه را از دوستم بگیرم و بارم را سنگین تر کنم.

یک روز می روم،فرار هم نمی کنم،با آرامش می روم...تمام خودم را جا می گذارم این طرف خیابان...خودم را با تمام اندوه ها و عاشقی ها و خاطره ها و گیره کاغذها و گلدان ها و تقویم ها و قاب عکس ها می گذارم این طرف خیابان.دست من سبکبال را می گیرم و خوش خوشان که رد شدیم،قول می دهم،قول می دهم برای آدمی که آن طرف مچاله شده دستی از سر مهربانی،نه ترحم و دلسوزی،تکان دهم.اما بعدش می روم،باید بروم...

نظرات 33 + ارسال نظر
یاسمین دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:24 ب.ظ

خیلی خوب.
می شه، نمی شه... کاش می شد.

مهری دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:17 ب.ظ http://einakam.blogspot.com

با مزه بود
من با این دیوانه یار ُ حالی کردم
http://einakam.blogspot.com/2010/06/890323.html

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ق.ظ

نوشته‌هایت را دوست دارم . هر بار که آنها را می‌خونم به خودم می‌گم این حرف دل منه ولی فوری مثل مامانا نگرانت می‌شم . دلم می‌خواد شادتر از این نوشته‌ها باشی.تو سالهای خیلی کمی رو پشت سر گذاشتی و یه دنیا روبروت قرارداره . در همین سن و سال بودم که مصائب زیادی رو مجبور شدم تحمل کنم و تا حالا هم دارم زندگی می‌کنم. قدر این سالها رو بدون اگرچه یه کم تیره شده باشن.با ارزوهای خیلی خوب

پسرک مزخرف چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:28 ق.ظ


تو بگو امروز صبح چی خوردی ؟!
البته از روی عادت میگم شیر سرد با عسل،چون صبحانه هر روزمه اینو یادم هست همیشه اما کلا چیزی یادم نمیمونه...تو از 26 روز پیش میگی چه میدونم چکار کردم !!

فائقه چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ب.ظ

میشه با اون یکی دستت دست منم بگیری با خودت ببری؟منم میام!

ela پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 ق.ظ http://whisperingcloud.blogfa.com

پشیمون نمیشی گهگاهی امتحان کردم

behnam جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.rocpina.tk

زیبا بود !
..................
در خلوتکده ام گاهی خودم را ورق می زنم ،
گاهی ورقِ خودم را می زنم ،
گاهی ورق باز می شوم اینگونه ...
....
مهربان ؛
این بار که به دیدنم می آیی ،
یک سنجاق هم بیاور از دنیای سنجاقک ها !!!
میخواهم دنیایم را به دنیایت قفل کنم ...
می انتظارمت تا بیایی
قندیل های اشکم را آب کنی
چشمانم را بگشایی
و کبوتر سر به هوای دلم را پرواز دهی ! [گل]

شادی جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:40 ب.ظ http://warbler1.blogfa.com

قول بده اگر خواستی بروی من هم را هم خبر کنی . حتا اگر دلمان نخواهد توی جاده همسفر هم باشیم . تو از یک سو و من از یک سو...

فریبا دیندار جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ب.ظ

مریم؟!
چطور می توانم از ان باکس های شر ایتمز های گودر بگذارم توی وبلاگم؟

امیرمهدی حقیقت یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ب.ظ http://amirmehdi.com

سرانجام خواب خوب بهشت را خواندید؟ اگر خواندید دوست داشتید؟

سرشک سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ

اصلا چیزی به آن طرف خیابان میرسد؟ یا آن چیزی که به آن طرف خیابان میرسد چیست و «چه دارد؟» یعنی دست دارد که تکانش بدهد؟ یا اساسا بلد است چیزی را تکان بدهد؟ یا اصلا میداند که...

خوش باشی!

کسرا چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:40 ب.ظ http://www.mjkasra.blogfa.com

سلام
امیدوارم حالت خوب باشه
آره میدونم منو یادت نمیاد
اون قدیم ندیما یه سلام و علیکی داشتیم
حالا بعد چند وقت دوباره اومدم خواسی بیا
داشت یادم میرفت مطلبت خیلی قشنگ بود
تمام احساست رو درک کردم
منم یه روزی میخوام برم ...
بیخیال
موفق باشی

مهدیار شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:44 ب.ظ http://bash-amma-kash.blogfa.com

بند آخرت آدمو به فکر می بره. مکث میاره توی خوندن
عاشقه این مدل نوشته هام

زهره شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ب.ظ http://www.minusa.blogfa.com

من هم با تو همسفر خواهم بود اگر می روی مرا هم خبر کن.

پسرک مزخرف شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ


سلام کجائی !!

شیما یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ب.ظ http://shima52.blogfa.com

وای... نوشته ات درست هم موضوع پست قبلی من بود!

مهدیس سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 ق.ظ

دلتنگیهایم را پاره میکنم ،ریزریز خردشان میکنم، زیاد میشوند آتششان میزنم دود میکنند، چشمانم میسوزد ،خاموششان میکنم، با اب قاطی میشوند، سیل میشوند، در باد رهایشان میکنم طوفان میشوند ... دلتنگیهایم را در دلم حبس میکنم، دلم میسوزد، خاموش میشود ،اما هیچ خبری از دود و باد و طوفان نیست تو، میایی بغضم میترکد ،ابرها میبارند، زمین سیر آب میشود، کسی دیگر دلتنگ نیست ،
فقط دل من نیم سوز شده

علی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:31 ق.ظ http://www.patinage.wordpress.com/

و من شدیدا دوست داشتم بخوانم ... که خواندم و خیلی دوست داشتم ...

مداد سفید چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://my-memo.blogfa.com

بعد با کمری شکسته باید سلانه سلانه به بهشت برسی...
و بعدتر لباست پاره می شود از سنگینی بار...

آزاده چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://kermeketab.blogfa.com/

سلام فرشته
چه جالب!
منم تمام این مدت پیش خودم فکر می کنم من فرار کردن بلد نیستم! یعنی هیچ کس هیچ وقت بهم یاد نداده و خودمم همیشه فکر کردم فرار کار زشتیه! اما این روزا پیش خودم فکر می کنم بد نبود اگه منم گاهی بلد بودم فرار کنم...!

خانمی دارم ۲۸تیر میام تهران!
انشاالله حتما به دوچرخه سرخواهم زد
دلم می خواد امسال دیگه حتما ببینمت
پس مواظب خودت باش که مریض نشی!

عسل چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ب.ظ http://http:/http://tavalodtanhae.blogfa.com/

سلام
منم تقریبا مثل تو مینویسم بهم سر بزن

vishno-k یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ http://vishno-k.blogspot.com

نه دیگه این خیلی به دلم نشست. ذره ای کوانتومی تو قلبم یه کم جابجا شد. رفتن... چیز جالبیه. همه چیز را یه روز فروگذاریم و برویم. سنگینی ها را بگذاریم زمین و از خیابان رد شویم

یاسمین دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ

دلت دیگه نوشتن نمی خواد آیا؟
چرا آپ نمی کنی خب خرجان؟

پسرک مزخرف دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:42 ب.ظ

شوق نوشتن نداره انگاری.. ..نکنه از اینجا بردنش ؟
* بکجا ؟
به همونجائی که خودش میگفت دیگه.. .
*کجا رو میگفت ؟
بابا زمانه ای دیگر.. ..دستی تکان می دهم از سر ترحم که بعد گفتش بعدش می روم باید بروم..من میگم برای همیشه رفته.
*ولی من میگم نه. لحظه های کاغذی باز بر می گرده و باز یه پست شلوغ و پر سروصدا مثل این آخری میزنه.
واقعا ؟
*آره واقعا.

مریم رحمانی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 ب.ظ

مریم گلم سلام من امشب دارم می رم وین. گفتم بی خداحافظی نرم. برگشتم می ریم با هم ماشین بازی و ژیاده روی. کلی به یادتم. قربون تو مریم.

شاعرشنیدنی ست پنج‌شنبه 24 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:56 ب.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

و دیگر هیچ!

..
.
.
سلام!

شادی شنبه 26 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://warbler1.blogfa.com

بیا و دوباره بنویس !

پسرک مزخرف دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:18 ق.ظ


نگاه کن خاک همه جا رو برداشته.. .

زهرا سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:05 ق.ظ http://randomdays

خانم مریم خانم، مثلا شما یه زمانی می‌خواستی بیای مشهد ها ! پاشو بیا ببینم‌ات دیگه :*

برای طفلم پنج‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ب.ظ http://1001shabemaryam.persianblog.ir/

گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه هاا
به باران
برسان سلام مارا

زهرا جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

دنبال کتاب توتوچان می گشتم که با این سایت آشنا شدم!!
چه خوب که شماها می نویسید...
من فعلا فقط دوست دارم بخونم...
خرکیف می شم از خوندن!
*تا روزی که دستانم بیافریند آنچه را که می طلبم!*

ضمنا امروز کتاب بار هستی میلان کوندرا رو تموم کردم، عالی بود! اگه نخوندی پیشنهاد می کنم بخونی! (مسخره است آدم به کسی که تازه یه دقیقه است آشنا شده کتاب توصیه کنه!؟)

موفق باشی !

هاجر یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ق.ظ http://tiktak-h.blogsky.com

مریم انقدر دلم زمین و زمان دیگر می خواهد ... عمق حرفم را تو بفهم ...دیوارهای بتنی اطراف... این قاعده های مزخرف تهوع آور..روزمرگی های دیوانه کننده... همه مرا به دیار دیگری که پر از ادمهای گنگ و سرد است سوق می دهد... شاید کرها و کورهای نا اشنا بهتر از کر و کورهای اشنا باشند

مریم شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:47 ق.ظ http://salamsepidiekaqaz.blogfa.com/

کاش می شد این آرزوی رفتنو برآورده کرد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد