آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

دوستم عروسی کرد.دوست که می گویم،نه یعنی هر دوستی.

اولین دوست صمیمی ام،از آنها که انگشت هایمان را حلقه کردیم دور هم و قول دادیم تمام رازهایمان را به هم بگوییم.

چی شد دوست صمیمی ام شد؟

یک روز بود که هدیه یک پالتو پوشیده بود شبیه پالتوی سارای زنان کوچک،برای همین دلم خواست دوستم باشد.

رفتم صدایش کردم و گفتم می آیی زنگ تفریح با هم حرف خصوصی بزنیم؟

کمی فکر کرد.گفت قبلش بروم یک جایی،بعد...باشه می آیم.

کجا رفت؟نمی دانم.شاید رفت از بوفه خوراکی بخرد،رفت کتابخانه کتابش را تمدید کند،رفت دستشویی،رفت به یکی دیگر بگوید دارم می روم با یکی دیگر دوست صمیمی بشوم...

نمی دانم.بعد آمد و من داستان دوست خیالی ام را برایش تعریف کردم.نامه های دوست خیالی ام را نشانش دادم.

تصمیم گرفتیم بزرگ که شدیم یک مدرسه بسازیم و بدهیم خود بچه ها دیوارش را رنگ کنند.

تصمیم گرفتیم بزرگ که شدیم دنیا را نجات بدهیم.

تصمیم گرفتیم برای هم نامه بنویسیم و پست کنیم.نوشتیم،هر روز همدیگر را توی مدرسه می دیدیم اما نامه هامان با پست می آمد در خانه.همه شان را دارم،با آن دستخط ظریف هدیه روی پاکت.

***

دوستم عروسی کرد. توی عروسی دخترعمه اش را دیدم،گفت:معرفی می کنم،یاسمن.

بک چیزی توی قلبم تیر کشید.یازده سال پیش...یاسمن می دانستی هیچ کس توی دنیا قدر من به تو حسودی نکرده؟می دانستی اسم تو توی دفتر خاطرات هدیه چه قدر زیاد بود؟می دانستی هدیه بعضی رازهایش را به تو می گفت و به من نه؟می دانستی من دوست داشتم تو بودم؟دوست داشتم همه ی رازهای هدیه را می شنیدم؟

***

یک روزی،قبل از اینکه با هم دوست صمیمی بشویم،آن موقع ها که هنوز همکلاسی بودیم من فکر کردم چه خوب است اگر با هدیه دوست باشم.داشتیم با هم حرف می زدیم و من چون فکر می کردم شوخی یکی از لوازم دوستی و صمیمت است به هدیه گفتم:کله پوک.

توی حیاط،توی آزمایشگاه علوم،سر صف،توی کلاس،بچه ها نگاهم می کردند و زیر لب نچ نچ می کردند و سرشان را تکان می دادند.هدیه به همه گفته بود که من بهش فحش داده ام.

دلم گرفت،فکر کردم دیگر هیچ وقت نمی توانم دوستش باشم.شدم،دوست صمیمی اش شدم،آنقدری که یکی از بدترین خاطره های زندگی ام قهر یک ماهه با هدیه است.سر چی؟

سر اینکه می گفت با یکی از فوتبالیست ها توی میلاد نور سوار آسانسور شده و من باور نکردم...ها؟داستانش این بود هدیه؟حالا که نوشتمش چه مسخره آمد به نظرم.مطمئنی سر این یک ماه با هم قهر بودیم و حرف نزدیم؟

***

دوستم عروسی کرد،تنها دوستی که نامه های من به دوست خیالی ام را خوانده.همه را خیلی وقت پیش سوزاندم هدیه،نباید این کار را می کردم.آدم باید به رویاهای احمقانه خودش احترام بگذارد،گیرم دوستهای خیالی هیچ وقت واقعی نشوند...بیا برویم مدرسه مان را بسازیم،برایم نامه بنویس و مثل آن روزی که بعد یک ماه با هم آشتی کردیم بغلم کن،همانقدر محکم و طولانی.

نظرات 18 + ارسال نظر
esperanza پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:35 ق.ظ

تو استادِ این هستی که آدم رو از این رو به اون رو کنی، با این متنهای نوستالژیک ات.
اما چرا اینقدر غمگین نگاه می کنی زندگی رو؟
به نظر من مدرسه ات رو بساز-تنهای تنها- و بده دیوارهایش را بچه ها رنگ کنند. بعد هم برای بچه از دوست خیالی ات بگو.بچه ها رویاهارو بهتر درک می کنند.
ودیگه اینکه...غمگین نباش.

ع.خ پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ http://www.jump.blogsky.com

بعضی مواقع هست که ادم به خودش میگه حتما این وجود و بودن هدفی زیبا داره و من بالاخره یهروزی از روزا تو شیرینی رویاهام غوطه ور میشم و دیگه گذشته و حال و آینده ای نیست....اما هست .

amirosein پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:41 ب.ظ

کله‌پوک =))

داداش کوچیکه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

با این که خیلی وقت است که وبلاگت را می‌خوانم ولی کامنت نمی‌گذارم. و با وجود این‌که من یک پسرم و این پستت خیلی دخترانه بود ولی نمی‌دانم چه داشت این پستت که قلبم را فشرد. خیلی پراحساس بود تا حدی که توانستم قشنگ ارتباط برقرار کنم باهاش. خیلی کم پیش می‌آید. قشنگ نوشته‌بودی.

مانی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ب.ظ http://www.maani2.blogfa.com

صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند.

مینا پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ http://mina39.blogfa.com

میدونستی بچه هایی که دوست خیالی داشتن از بچه هایی که دوست خیالی نداشتن باهوشتر و اجتماعی تر میشن؟ حیف که نامه های دوست خیالی ات رو سوزوندی

شادی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ

چقدر دوست دارم این پستت را مریم . چقدر با اینکه بعضی هایش را بهم گفته بودی ... نوشنتنش فرق داشت. مریم گونه تر بود ...

zizou جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 ب.ظ http://zidanen.free.fr/

از شاد بودن میترسیدم از دوستِ صمیمی داشتن میـ.. .
از اینکه همیشه جلوی چشم ها باشم میترسیدم..
دوست خیالی و رویاهاء بچگانه داشتم اما به کسی نمیگفتم. نامه نوشتن بلد نبودم وقتی در جواب نامه های پسر عمه ام همون چیزهائی که واسم نوشته بود رو از رو نوشتش واسه خودش پس میفرستادم. تو چقدر خوشبحالت بود و هست که میتونستی و میتونی صمیمیت داشتی باشی با هر کسی که بخوای با هر بهانه ای، میتونستی بنویسی و اعتماد کنی و نشون بدی راز های خودت و دوست خیالی ات را و چه خوب که همه اون با هم بودن ها رو هنوز قدر میدونی.. .
(دیگه نمیدونم برای چاپلوسی چی بنویسم !! [ نیشخند ] ).

اما میدونم حقیقت رو گفتم.

شهرزاد جمعه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ http://www.saayah.blogspot.com

دوستی های نوجوانی شیرین ترین و بی شایبه ترین دوستی ها هستند..
عروسی هدیه مبارک باد..
همیشه نوشته هایت را می خوانم

حامی شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:02 ب.ظ http://hamig.blogspot.com/

دوستی که بتونی رازهاتو باهاش در میون بزاری خیلی سخت گیر میاد.

لیلا شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ب.ظ http://www.eqlima.blogfa.com

آخ که همچین وقتهایی بغض است که یقه آدم را میگیرد میکشاندش اینجا که یک چیزی بنویسد بلکه دلتنگیش تقسیم شود... سبک شود

نرگس یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ http://fereshtekuchulu.blogfa.com

عروسی دوست نزدیکت حتما دلیل بر دوریش از تو نیست
همش بستگی به هدیه داره که بخواد چیکار کنه
خیلی زیبا نوشته بودی
به دل نشست
دوستی های اینگونه را دوست دارم
و خودم دوستان خوبی داشتم

قنبیت یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ

چه جالب!

محدثه یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ

سلام مریم
دوست منم عروسی کرد دوستی که خیلی دوستش داشتم دوستی که دیوونش بودم اسمش سودا بود یعنی هنوزم هست اما دیگه سودای من نیست نامزدش رو خیلی دوست داره به منم میگفت خیلی دوستت دارم نامزدش یه دوست داره به اسم امیر اونم منو خیلی دوست داره میبینی دوست داشتن ها چقدر فرق داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

محدثه یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ

راستی گلم برام ایمیل بزن خوشحال میشم خیییییییییییییییییییییییییلی خوشحال میشم

شادی یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ب.ظ

منم دوست صمیمیت بشم؟

اوفلیا پنج‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:50 ب.ظ

وحشتناک دلنشین بود!

محدثه سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ق.ظ

سلام مریم جون
نمیدونم چرا اما یه احساس خوبی نسبت به تو دارم شاید به خاطر همین متنت یه جوری عاشق این متنت شدم انقدر خوندم که از حفظ شدم ایمیلمو گذاشته بودم برات کاش لااقل برام ایمیل میزدی
بازم میگم وبلاگ خیلی قشنگی داری
mohadesesharefe@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد