تو بندیام کردهای.بندِ بالش خیس آخر شب،بندِ لای چشم باز کردنهای دم صبح و دنبال نشانههای تو گشتن،بندِ هزار هزار کلمهی حیران،بندِ آرزو،بندِ حرمان...
تو بندیام کردی و توی تمام شعرهای این دنیا ردپای تو هست،بندِ تمام شعرها شده ام،تمام بارانها،درختها،عطرهای خنک،شمشادهای خیس...
تو بندیام کردهای.بندِ این دنیا اصلا.
اگر مجازی اش قبول نباشد هم مگر چاره ای هست؟:)
ممنونم و متشکر.من هم نمی دونستم که شما اونجایی وگرنه برای سلامی و احوالی می اومدم پیشتون.بخصوص که مامان هم بود و می خواستم حال و احوالی کنم.
همونطوری که خودت دیدی تنها کاری که انجام نشد، اختتامیه بود!همه شاکی بودن از این طرز تقدیر و اینها...
بعدش که شما رفتین کارتن لوح ها و جایزه ها رو آوردن و در نهایت خلوت،بین برگزیده ها توزیع کردن!
بگذریم.خوبی اون مراسم همین بود که حداقل شما و مامان رو دیدم...اگرچه یه اندازه ی یه سلام .
اوه!چقدر حرف زدم مادر!...شاد باشی و سالم
کنون چه چاره که در یحر غم به گردابی/فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق
خوب بود. به خیلی ها نشان دادیم که چه هستیم کی هستیم و چه می خواهیم و واقعن زخمی که به ما زده اند چه قدر ظلم بوده و... نمی دانم صداوسیما(این جرثومه ی فساد) که بارها نفرت مان را از آن اظهار کردیم چیزی گفت یا نه. مهم نیست... خودشان وقت تنهایی هاشان امروز ما را یاد خواهند کرد...
امیدوارم حداقل حداقل از خدای خودشان خجالت بکشند...
دومین روز تحصن بسیجی های دانشگاه تهران هم دیدنی بود: ده دوازده نفر آدم خسته که عباهای مسجد را دور سرشان پیچیده و خوابیده بودند. مسجدی خالی و سوت و کور. روز معمولی تعداد آدم های تویش در ساعات بعداز ظهر بیشتر است...
یک لحظه تصویر هزار و هشتصد نهصد نفری که توی سالن چمران و هزار نفری که اطراف چمران و داخل رجب بیگی بودند مقایسه می کنم با مسجد امروز بعدازظهر دانشگاه تهران کمی آرام می شوم. تسلایی هستند این دو تصویر برای من...
از تو ای دوست نگسلم پیوند
و چه شیرین بندی ست!
و هیچ فرار نمیکنم از این بندی شدنم که دوستش هم دارم...
..خوبه.. . ..آدم احساس امنیت میکنه.
خوش به حالش که تو بندی اش شده ای .
فقط کاش بداند که چقدر خوشبخت است ...
در بند بودن هم سعادتی است. نصیب هر کسی نمی شود.
بند بندمان را میدهیم برای این بندها