انگار قرار است بروم عروسی!شبش نشستم به مقنعه مشکی اتو کردن که با مانتو مشکی بپوشم،شناسایی نشوم!صبح ساعت هفت با اولین زنگ ساعت از جا میپرم.(این جنبش سبز چهها که نمی کند با آدم،شلمانی مثل من!)
بعد نگرانم اغتشاشم دیر شود اما خیابانها برای این ساعت صبح به طرز عجیبی خلوت است.میرسم انقلاب و چشمم به روی برادران روشن میشود.پیادهرو را بستهاند،از شانزه آذر تا قدس،گارد ایستاده،یک برزنت گنده هم زده اند که از بیرون به دانشگاه و البته بالعکس دید نداشته باشد.از در حراست شانزده آذر میروم تو،چند گروه دختر چادری جمع شدهاند سر شانزده آذر،میآیند به سمت دانشگاه و من ایستادهام دم در ببینم کارت نشان میدهند یا نه.نمی دهند،به محیط دانشگاه ناآشنایند،میایستند گوشهای تا یکی بیاید دنبالشان!
میروم دانشکده منتظر،که بچهها جمع شوند.حدود ساعت یازده میریم سمت فنی،هر جا می خواهیم جمع شویم گروه گروه بسیجی با پرچم ایران قیچیمان میکنند…هی دور میگردیم توی دانشگاه،هی درگیر میشویم،شعار می دهیم:
بسیجی دروغگو،کارت دانشجوییت کو؟
مدتی می نشینیم جلوی در قدس، بعد بلند می شویم برمی گردیم سمت فنی.
گروه سنی بین شانزده تا هشتاد ساله هفتادساله با پرچم ایران آمده شعار میدهد:مرگ بر منافق،دانشجو میمیرد ذلت نمیپذیرد!!!
خب اینقدر تابلو نیرو میآورید توی دانشگاه؟اینقدر تابلو میریزدشان به جان ما کتکمان بزنند؟دانشجوها فرار می کنند،می رویم سمت پزشکی،حمله می کنند.گاز فلفل و بچه هایی که افتاده اند روی زمین و نفسشان بالا نمیآید.به حراست که ایستاده اند این اراذل و اوباش را نگاه می کنند اعتراض می کنیم چرا کاری نمی کنید؟
-جیغ نزن خانم!زشته!
-زشت اینه که من ِ دانشجو توی دانشگاه کتک بخورم.
-بیا برو بیرون کتک نخوری!
بیرون مردم بوق میزنند.گارد بیرون با ماشینها درگیر میشود.پلاک ماشینی را میکنند.
هم ما پراکنده شدهایم هم آنها،میریم بیرون.مردم هستند،نیروها هم...اما زد و خورد آنچنانی نیست.در حد «با توام،مگه نگاه داره...»؟
من الان رسیدم خانه و بیرون هنوز شلوغ بود..انگار طرفهای ولیعصر هنوز نهضت ادامه دارد!
سلام خوبی؟
حاطراتتو قشنگ می نویسی منم تو وبم از خاطرلتم مینویسم اگه خواستی یه سر بزن خوشحال می شم
اگه خواستی تبادل لینک کنیم
خبردارمم کن
منتظز حضور گرمت هستم
سلام
یادمه چن ماه پیش برات کامنت گذاشتم که بیخیال سیاست و ...
ولی امروز فهمیدم که اشتباه می کردم
تا جون دارم باید سر عقیده م وایسم
وقتی یه ماشین بسیجی از بیرون اوردن تو دانشگاه
وقتی دختر و پسر و زدن
فهمیدم که باید وایسم
منم روز دانشجوی دانشگاه فردوسیو نوشتم دوس داشتی بیا بخون
سلام
فقط خواستم از نثر زیباتون قدر دانی کنم. خیلی زیبا نوشتید
شاد باشید
هنوز هم می شود در این دنیا زندگی کرد و گفت: چقدر لذت بخش است زندگی .. "چون خیلی مانده تا ویرانی کامل دنیا".
سلام.درود به تو وهمه ی دانشجوهایی که امرور باعث شدند دوباره احساس غرور کنیم...........
یا حق
دختر مردم ار نگرانی. خانم حریری هم. چرا گوشی ات را جواب نمی دادی تا شب؟
هوای گریه دارم...
پس راه حل شلمانی اینه که هر روز پاشی بری نهضت!
نهضت ادامه داره
ایستادم کنار درختی و نگاه کردم به در پشت دانشکده دندانپزشکی که کم رفت و امدتر از درهای دیگر است. نگاه کردم به فوج فوج بسیجی هایی که پشت سر هم از در می آمدند تو بعضی هاشان کارتی سبز رنگ که یک رویش هم سفید بود را نشان حراست می دادند می امدند تو و بعضی حتا ان را هم نشان نمی دادند و حراست چیزی نمی گفت. مرد ریشویی کنارش ایستاده بود. نکرده بودند حتا یک کتاب بدهند دست شان که حداقل نشانی از دانشجو داشته باشند. نگاه پرنفرت شان می کردم و به فرهاد رهبر فحش می دادم در دلم که کار خود مادربه خطایش است و خوب می داند که دارد چه کار می کند و ترسیدم که بچه ها توی چمران جمع شده اند. حتا اگر حراست جلوی در فنی ایستاده باشد و فقط بچه فنی ها را راه بدهد و حتا پزشکی ها را به داخل راه ندهد باز هم ترس دارد...
خوش بختانه بچه های انجمن خوب مدیریت کردند و به بچه های توی چمران گفتند که به آرامی متفرق شوند بی هیچ تجمعی و...
گفتنی ها زیاد است. فعلن فقط سکوت...
و نمیدانی که در مقابل دفتر انجمن فنی نماز فتح خواندند این مدعیان ولایت(خواستی بخون نجا...)
کاربرانی که وجود خارجی ندارند !