مثل یک قصه ی بی پایان

تمام چیزهایی که تو داری و من نداشته ام هیچ وقت.اسمش حسرت نیست،غبطه هم.می نشینم و نگاهت می کنم.آن زنانگی دنباله دار را که توی شال سر کردنت،توی لبخند های تک و توکت و توی گوشواره هایی که تا شانه هایت رسیده پنهان شده.این واژه را دوست دارم.این زنانگی غریب که توی رگهای آبی دستانت پخش شده و یک جور مثل یک حفاظ همیشگی،مثل یک افسون دور و دراز حفظت کرده.

تویی که رو به رویم مچاله شده ای،تویی که با دستمال تند و تند نم اشک را از سر مژه هایت می گیری،تویی که اندوه مثل یک قصه بی پایان ریشه دوانده زیر پوستت.

من را ببین،پاهایم را جفت کرده ام و با شانه های صاف جلویت نشسته ام.نگران هیچ چیز نیستم،از خیانت هیچ کس نمی هراسم و گوشه لبم را نمی جوم.

اما صدای توست که با یک نوای زنگ دار و محزون توی هوا پخش می شود،صدایی که انگار دارد کلی سرما را عقب می زند،و همان زنانگی که گفتم توی صدات هم هست،توی قدم هایت هم.

مثل رازهایی که ریخته ای توی جیبت،مثل طره موهایی که سایه انداخته رو چشمانت،مثل یک تابلوی مینیاتور ظریف که هزار ریزه کاری دارد...نگاهت می کنم و اسمارتیزهای رنگی را جدا می کنم،از هر کدام یکی که بنشینند کنار رازهای توی جیبت و هر وقت نگاهشان کردی یاد من بیفتی که شکل هیچ افسانه ای نیستم،هیچ افسانه ای!

نظرات 15 + ارسال نظر
شادی دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:34 ب.ظ

من هم نیستم ! شکل هیچ ... چیزی نیستم...

حوا سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ق.ظ http://bestlifee.persianblog.ir/

چه زنانگی را زیبا تصویر کردی
آن زنانگی دنباله دار را توی شال سرکردنت...

اوسنه سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:16 ق.ظ http://owasne.blogfa.com

اینو خیلی دوست داشتم.

هانیه سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:20 ق.ظ http://aztobato.persianblog.ir

مدت زمانی شاید خیلی طولانی فکر می‌کنی که بی‌قصه‌ای... بی افسانه اما... روزگار بهت ثابت می‌کنه که...

علی سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.patinage.wordpress.com/

تازگی‌ها چیز زیادی دست‌گیرم نمی‌شود.

تهمینه سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:04 ب.ظ

مریم مرسی. مرسی که هستی. مرسی. مرسی

لیلی سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:00 ب.ظ

وای مریم...خیلی قشنگ بود...دلم می خواد ۱۰۰۰ بار بخونمش...

سعیده سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:18 ب.ظ http://akhtarak3251.blogfa.com/

چه غمگین بود...خیلی زیاد...

زهرا سه‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:49 ب.ظ http://randomdays.blogfa.com

عالی بود این نوشته، مریم.

هامون چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ق.ظ http://tasteofdeath.blogfa.com

های! آینه ی من...روزهای نیامده!...دوستم بدار

نارگل چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.zane30saleh.blogfa.com

ولی اگه کسی با همه زنانگی ظریفش از سر عجز و شکست جلوی روی من اشک بریزد باز من شانه هایم را راست نمی گرفتم و به خاطر نداشتن چیزی برای نگرانی با آسودگی نگاهش نمی کردم. من همیشه عاشق زنانگی ای بوده ام که دیگران داشته اند و من نداشته ام. و همیشه گوشه لبم را به خاطر نداشتنش جویده ام.

نارگل چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:15 ب.ظ http://zane30saleh.blogfa.com

امروز قدری بین پست هات از ابتدا تا امروز پرسه زدم. از هر سالی تعدادی رو به طور رندوم خوندم. اگرچه نوع نوشتنت از همون سال ۸۲ تا الان همچنان قشنگه اما خودت خیلی فرق کردی. تو رسما بزرگ شدی. نمی دونم شاید زنانگی در تو خیلی بزرگ نشده اما بزرگی دنیا رو لمس کردی. تنه ات خورده به تنه زندگی. تو بزرگ شدی و من حس می کنم با پستهای اولت راحت تر ارتباط برقرار می‌کنم. شاید اگه منم بزرگ شده بودم ...

رامک چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:37 ب.ظ http://letterbox.blogfa.com

قشنگ نوشته بودی زنانگی اش...

منیره چهارشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:22 ب.ظ http://www.littleshadow.blogfa.com

زنانگی دنباله دار ... قشنگ بود

فریبا دیندار پنج‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:34 ق.ظ

مریم

تو چقدر قشنگ تر از همه ادم ها می نویسی.
نوشته هایت را که می خوانم دلم پر از بهار می شود...






چقدر خو ب است که تو هستی
چقدر خوب است که تو را دوست دارم
چقدر خوب است که من را پر از شادی های نارنجی می کنی با نوشته هایت مریم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد