تو مرا اشتباه صدا کردی و زمستان شد...

اصلا مگر مهم است؟هر چه بوده پشت سرم جا مانده،منم و روزهای پیش رو.شکایتی هم ندارم،حداقل از تو ندارم.تو که همیشه بوده ای،تو که مثل یک نسیم همیشگی وزیده ای میان دلتنگی هایم.نمی گویم تمام شده اند،نه…حداقل از بار اندوهم سبک شده.حداقل خیالم جمع بوده که اگر پشت سرم را نگاه کنم تو را می بینم که پشت سرم ایستاده ای.

حالا مهم است عزیز قدیمی؟که بگویم هیچ وقت جز پیش تو شکایتی نکرده ام؟که بگویم بین تمام این آدم ها حتی نزدیک ترینشان،تنها تو بوده ای که در سردترین روزها گرمم کرده ای و لبخند را به لبانم آورده ای.

دارم لبخندت را می بینم،که به اشکهایم نگاه می کنی و می گویی:«مگر مهم است؟تو که خودت خوب می دانی حقیقت را،خدا هم…»

عزیز روزهای دورم،بگو که اشتباه نرفته ام،به من اطمینان بده که وقت جبران دارم.بگو که هنوز وقت هست برای بودن،برای دوست داشتن،برای دوست داشته شدن.برای اعتماد به آدم ها،به بی دریغ عشق ورزیدن،بدون توقع.

بگو که قلب چهارده سالگی ام یک جایی میان همین روزها می تپد،بگو که من می توانم بزرگ شوم در کوچکی بیست سالگی،بدون درد.

بگو که «آی ای دریغ و حسرت همیشگی…»می تواند همیشه نباشد.

جز تو من چه کسی را دارم برای آن اطمینان همیشه و استوار؟جز تو من چه کسی را دارم برای یقین؟برای ایمان به دنیا،به خدا،به آدم ها،به خودم،خودم،خودم…

معادله های در هم ریخته ام را دوباره بنویس.بگو که این بغض در گلو همیشگی نیست.بگو که همه را به یک چوب نمی رانند.

راستی،تو که پریشب نبودی.بشری را که ندیدی.آن همه زیبایی و معصومیت را چه طور برایت تعریف کنم؟چطور برایت بگویم که دم رفتن،وقتی بشری را در لباس عروسی،به غایت عزیز و زیبا،در آغوش گرفتم،وقتی زیر گوشم زمزمه کرد:«دعایم کن مریم…» چه حسی داشتم.

یاد روزهایی افتاده بودم که در حیاط آن دانشکده ی لعنتی نشسته بودم جلویش و اشک می ریختم.و بشری حرف می زد و حرف می زد.که بلد بود آرامم کند،که بلد بود با تلنگرهایش مرا فرو بریزد،که بلد بود خدا و لطفش را یادآوری ام کند…آره!جنس دوستی ام با بشری با تمام دوستان دیگرم فرق داشت،از همان روز اول.بزرگی اش،آرامشش،خوبی اش،مهربانی اش…

چه قدر حرف زدم عزیز قدیمی،مثل همیشه که قرار است برایت بگویم.و خوب می دانم تمام اینها بهانه است،یکی از هزار را هم نگفته ام.تو،برای خواندن حرفهای من نیازی به گفتن و نوشتن نداری.

همین است که گاهی تنها چیز مهم در دنیا برایم وجود تو می شود و بس.

*تیتر از شعرهای احمدرضا احمدی

نظرات 29 + ارسال نظر
مونا جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:33 ب.ظ

همیشه همین عزیزهای قدیمی به داد آدم می رسند...

به قول هلیای خوبم « سختی این روزها مدت هاست از آزار ما رد شده»

وسیع باش و تنها...سر به زیر و سخت...


سمیرا جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:09 ب.ظ

چقدر قشنگ می نویسی!

تانین شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:50 ق.ظ http://www.shabgir11.blogfa.com

منو یاد خاطرات تلخم انداختی

افروز شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:38 ب.ظ http://golparia.blogfa.com/

شمایید اون پریا؟
اومدید دنیای ما؟


خونه ی نو مبارک! چه دیر رسیدم اینجا.
یک سبد گل صورتی آوردم براتون...

هانیه یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:57 ق.ظ http://aztobato.persianblog.ir

حرف زدن با عزیزهای قدیمی خیلی آرامش‌بخشه... عنوانت خیلی قشنگ بود...

مژده یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:07 ق.ظ

بشری عروس شد؟مبارکه:-)

آذین یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:21 ب.ظ

معلومه که وقت هست مریم جانم
معلومه که وقت هست!

فریبا یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:08 ب.ظ

چرا من هی فکر کردم تو اسه یاسمین دوستت اینو نوشتی؟!



دوست داشتم کلماتت رو مریم!
راستی حالت خوبه بی معرفت من!

آزاده دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 ب.ظ http://kermeketab.blogfa.com

گمان مبر که به پایان رسیده کار جهان
هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است!

نیروانا سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:35 ب.ظ http://nirvanah.blogfa.com

ببخشید که کامنت بی ربط میذارم اما این قالبت خیلی باحاله خودت درستش کردی دیگه.نه؟

پرنیان سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:43 ب.ظ http://www.2lme.blogfa.com

بیا وبلاگم، کارت دارم!

مجید سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ب.ظ http://mybohemianworld.blogfa.com

قلب چهارده سالگی ام
جایی میان همین روز ها
می تپد

سارا شاهدی چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:55 ب.ظ http://sarashahedi.blogfa.com

گمان مبر که به پایان رسیده کار جهان
هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است!



چه خوب گفته آزاده.
خوب باشی مریم جان

فاطمه چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:11 ب.ظ http://gozargah.blogsky.com/

خداوندا ، دوستانی دارم که در اعماق قلبم جای دارند.
آنان شایسته ی محبتند و یادشان مایه ی آرامش است. در میان خلق معدن خیرند و دارنده ی پاک ترین خصوصیات.
پس ای خدای من ! آنان را اکرام کن و بر صفات نیک آنان بیافزای.

هانیه چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ب.ظ http://ghalamakam.blogfa.com

خیلی قشنگ مینویسی


هیچ وقت برات کامنت نمیذاشتم

ولی همیشه وبلاگت رو میخوندم

همیشه بنویس

چه کسی میدونه که شاید در میون همه تو فقط منتظر یکی از اون همه هایی

چه کسی میدونه بین این همه صدای پا شاید منتظر یکیشونی

هیچ کس نمیدونه

بهتره بعضی چیزا رو هیچ کس ندونه

سارا کوانتومی چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:58 ب.ظ http://zdz.persianblog.ir

وقتی می خوندم حسودیم شد به این عزیز قدیمی.
فوق العاده می نویسی. با قلب ۱۴ سالگی مطمئنن.

سپیده الوندی پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:46 ب.ظ http://sepideh1386.persianblog.ir

چقدر نوشته هات منو یاد این شعر محمد علی بهمنی انداخت :
دستی از دور به هرم غزلم داشته باش
تا در این کوره ی احساس مذابت نکنم

مهسا جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:25 ق.ظ http://pahneyeaby.blogfa.com

سلام مریم عزیزم!
از این که بهم سر زدی ممنونم گلم.
بازم بیا یشم خوشحال می شم.

علی مرسلی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:52 ب.ظ

به خاطر ردیابی هایی که صورت می گیرد و نقض آشکار حریم خصوصی نظر گذاشتن در برخی وبلاگ ها دل شیر می خواهد.
ما هم که نداریم
پس نقطه سر خط!.

نگار یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:54 ق.ظ http://foroogh24.blogfa.com

دلم برات تنگ شده مریم....
هوای اینجا شده عین فصل تو....

سپیده الوندی یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 ب.ظ http://sepideh1386.persianblog.ir

خوبی ش خیلی چیزهای دیگر هم هست
:D

مهدی از شهر راز سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ق.ظ http://exa2.blogfa.com/

سلام مریم خانم.بعد از مدت ها سر زدم خیلی جا خوردم.قالبت حرف نداره.مثل آرام بخشه.
سر سفره افطار دعامون کن.

یاا علی مدد

سحر.د سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:34 ب.ظ http://badbadakeabi.blogfa.com

یعنی واقعا اینقدر بزرگ شدن اینقدر بیست ساله بودن دردناکه؟

به ما هم سر بزن...!

افروز چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:49 ب.ظ http://golparia.blogfa.com

مر اشتباه صدا بزن...

iamhere پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:28 ق.ظ http://www.iamhere.blogsky.com

بعد از مدتها از لای بازمانده های قدیمی یاد لحظه های کاغذی افتادم...خوشحالم که هنوز می نویسی :)

فرشته پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:23 ب.ظ http://arezooyekal.blogfa.com

مریم عزیز سلام!
منو یادت می آد؟فرشته شریعتی؟شماره موبایلتو از فریبا گرفتم ازت یه راهنمایی می خواستم
می تونم وقتتو بگیرم؟!

حتما!خوشحال می شم بتونم کمکی بکنم.

مجید جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 ق.ظ http://mybohemianworld.blogfa.com

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
(سعدی)
لحن ات خیلی صمیمی و جوششی بود. از دل برآمده بود و به دل نشست.
همیشه وقت هست برای دوست داشتن، برای اعتماد، برای دوست داشته شدن، و این چه برکتی است...
قلب 14 سالگی ات را زنده نگه دار. نگذار فراموش شود. قلب 14 سالگی، قلب ساده ی عاشق بی گناه. قلبی که تمام قلب های دنیا پیشش کم می آورند.

مونا جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ب.ظ

مریم!
اگه روزه بهت فشار میاره خب نگیر!
چون تو به وبلاگت و مخاطباش متعهدی!
اصلا معنی نداره من هرروز صد مرتبه بیام اینجا هیچی به هیچی باشه!
خیله خب حالا یه غلطی کردو اشتباه صدات کرد؛ ولش کن حالا.
می خوای بشری نوه هاشم ببینه بعد آپ کنی؟!!

نیلوفر شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:35 ق.ظ http://nahaletanha.persianblog.ir

وقتی این روزا دارم گم می شم تو خاکستری آدما حرفات ، حرف دلم شدش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد